براي كه بايد ماند؟ براي چه بايد ماند؟
بعضي شبهاست كه به حماقت رذيلانهات پي ميبري و خود را شايسته همين شبها و همين كابوسها ميداني.
بعضي شبها آنقدر بيزاري از همه چيز، از همه چيز. از، از همه كس. همه چيز. مثل يك حيوان خانگي كه صاحبش مرده، بي هويت و پوچ و پوك چارقد ميزني. نميتواني بخوابي. نميتواني بخوابي حتي.
بعضي شبها به همهي اراجيفي كه در كتابهاي نجيب نوشتهاند شك ميكني. انگار وقتي آنها را مينوشتند كه مست كرده بودند و همچنانكه ميخنديدند و پياله ميزدند و پياله ميزدند، آن اراجيف را مينوشتند براي ما، رذيلانه احمقها.
بعضي شبها به هيچ قانع نميشوي. به هيچي نيز قانع نميشوي. به هيچي نيز.
بعضي شبها، بعضي شبها پوچ ميشوي، پوچ هم نميشوي. خوابت هم نميبرد.
سوم جولاي دو و هزار و گُه

+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم مرداد ۱۳۸۹ ساعت 23:26 توسط الیاس
|
الیاس علوی هستم. محمّد و رحمت الله نامهای دیگرم هست. کمی شعر میگویم؛ کمی خط خطی میکنم؛ و زیاد میخوابم. مهمترین چیزها در زندهگی آشفتهام، چای سبز با میخک مخصوص، مادرم و دوستانم هستند.