بوسیدن تو را
در همین شهرم. شهری که تو در آنی. تو با تمام پاهایت و تمام دستهایت، و تمام موهایت و انگشتانت، و تمام گونه هایت و تمام لبهایت و تمام صدایت. در همین شهرم. تنها یک بار دیده ام تو را اما دلم جمع است، دلم آرامتر است، دلم شهرآشوب نیست، "تروای" غارت شده نیست چرا که تو در این شهری. در همین شهر و قدم می زنی. می روی دانشگاه، می روی پی نان، پی تخم مرغ، پی نوشابه و من دکاندارم. دکاندار تمام دکانهای این شهر.
این شبها دیگر کابوس نمی بینم که نفس تو اینجاست و نفس تو امنیت است. امنیت، امنیت، امنیت. آه کاش وطنم بودی تو. وطنم بودی. وطنم. وطنم. وطنم بودی تا بی پروا نگاهت می کردم. بی پرواتر تلفن می کردم. بی شرم تر می خواستمت که بیرون برآیی. به "کافی شاپ" برویم، به سینما برویم، به "پارک ملت" برویم. چه حالی دارم، وصف ناشدنی است. بودن در این شهر، شهری که تو در آنی. بودن در زمانه ی تو. زمانه ی تو، زمانه ی تو. کاش وطنم بودی. وطنم بودی. وطنم بودی. وطنم بودی و من بی پرواتر می بوسیدمت.
این شعر را برای تو نوشته بودم ماهها پیش. برای تو نوشته بودم در آن تلخ روز و شبها که از تو دور بودم و بسیار دور بودم.
از تو پُرم
حتی اینجا
محله ای بدنام در"ملبورن"1.
دختران بسیاری باز کردند سینههاشان، رازهاشان
دختران بسیاری اما محبوبم
از تو پرم
حتی اگر سینههای خامشت را ندیده باشم
هر چه خاموشتر، لبریزتر، انتظارتر
چون کوهی که از آن بالا میروی و دم نمیزند
تا آن صبح که سینهاش را میگشاید
و ذوب میکند اشیاء را
آدمی هم اشیاست.
از تو پرم
و گس لبهایت از هزار باکره بکرتر است
گس لبهایت همان نفسی است که کشید
آنکه اول بار تو را کشید
خیره ماند و درماند
ما
حسرت اوئیم بوسیدن تو را.
به پوچی این هتلها
کافهها
ساحلها
اگر تو نبودی
اگر تو نباشی
دریا غرق میشود در رگهایم.
1-ملبورن: شهري در جنوب شرقي استراليا
الیاس علوی هستم. محمّد و رحمت الله نامهای دیگرم هست. کمی شعر میگویم؛ کمی خط خطی میکنم؛ و زیاد میخوابم. مهمترین چیزها در زندهگی آشفتهام، چای سبز با میخک مخصوص، مادرم و دوستانم هستند.