تقدیم به عسکر(سرباز) امریکایی که دلش گرفته بود:

 

 شازیه

عبدالصمد

شعیب

نورالله

عایشه

زمری

حمیداالله

زبیده

جلال الدین

نصیبه

عقیله

نورمحمد

جان آقا

شفیقه

ایمل

شهرزاد

در خواب بودند

که عسکر امریکایی دلش گرفته بود

آمد در قریه  قدم زد

دلش گرفته بود

سیگارش را گیراند

دلش گرفته بود

تفنگش را نگاه کرد

تفنگش

 دلش گرفته بود

بعد شانزده بار ماشه را چکاند

دلش آرام گرفت

و به پایگاه بازگشت.


الیاس، الیاس، الیاس گفتم بایست. گفتم بایست. حتی نگاهم نکردی، لبخند زدی، بعد خندیدی، خنده ات را باد به درخت ها برد. درخت ها شروع کردند به پچ پچ که باز... نه شرابی ننوشیده بودی اما کاش نوشیده بودی. مستی تو، مستی تو الیاس، نگرانم می کند. مستی احمقانه ی تو. یادت رفته همیشه می گفتی "عشق" وجود ندارد. وجود ندارد. بخصوص برای تو، برای تو که جمع اضدادی. جمع اضدادی. و حالا ...هی تو، دیوانه ی احمق. دیوانه ی احمق برو و خیالبافی کن. برو، برو الیاس. الیاس من....

در استرالیا هستم. از وطن بازگشتم و حس می کنم در وطن هستم. پیش از این چنین حسی نداشتم:

 

استرالیا استرالیا

در تو زاده نشدم

و ردّ دست پدرم بر درختانت نیست

اما تو وطن منی

و امنی

چون آغوش دور مادرم.