یک شعر جدید، و چیزهایی دیگر

 


 ۰ شنبه

 

در این خاموشی

در این خاموشی طولانی

کودکی هستم که می دوم

از کوچه ای به کوچه ای

و دوستانم را می جویم

 

ما به دزدیدن گیلاس می رویم

و با پیراهنی از خون و شراب باز می گردیم...

اما چگونه ؟

کوچه تمام شد

و ما به جاده رسیدیم

 

چگونه سرخی گیلاس گلوله شد

و تابستان سال بعد

لبهای "یوسف" شگوفه نداد.

چگونه

غم

 مادرم را ذره ذره تمام کرد

 زیبایی اش را تمام کرد

    و او دیگر موهایش را نبافت.

چگونه ؟

دشت تنها ماند

و پدر دیگر نتاخت

و اسب سفید وحشی دیوانه شد

 

چگونه؟ چگونه؟

تو را تنگ بوسیدم

تنگ در آغوش گرفتم

دست تکان دادم

و به باد سپردم.

 

در این خاموشی

در این خاموشی طولانی

کودکی هستم که می دوم...

۱ شنبه

 

همیشه جای کسی خالی است.

۲ شنبه

 صندوق پستی را باز می کنم. باورم نمی شود. کسی برایم نامه نوشته است. دست خطش را می شناسم. چقدر بد خط می نوشت. او خواهرم کوچکم بود:

 همین جا هستی در همین حوالی قدم می زنی / چای سبز می نوشی / و یواشکی سیگار می کشی / کسی چه می داند شاید کسی دلگیر نباشد/  و باز تو از پشت سیم بلندتر بگویی / " اینجا همه چیز خوب و مرتب است".

شاید فردا مثل دیروزهای کودکیمان گذشته است /  و ما نمی دانیم

برایت نی زدم/ به یاد خاطرات کودکیمان / دعواها / و گریه ها

 تا به خود می آیم / دیر شده است / تو سوار بر پرنده آهنی شده ای / و دستهای مرا نمی بینی.

 

۳ شنبه

خسته ام. حوصله هیچی را ندارم.  دلم برای دوچرخه ی کودکی ام تنگ شده است. دوچرخه ام که زیر برفها گم شده است.

 ۴ شنبه

 

در این همهمه

در این سرخوشی

به لحظه ای می اندیشم

که در گشوده می شود

و تو رفته ای.

 

۵ شنبه

 

باید برای خیلی ها نامه بنویسم. اما وقت و حالش نیست.

روزمادر هم گذشت. امسال هم نبودم تا به او تبریک بگویم و دستهایش را ببوسم

هفته گذشته جشن فارغ التحصیلی دانشگاه خواهرم لطیفه برگزار شد. به او تبریک می گویم.

 

این ماه ماه عجیبی بود. پر از اتفاقات جالب بخصوص اتفاقات ادبی در افغانستان.

سیدضیاء و محبوبه ابراهیمی برای همیشه به وطن بازگشتند و اکنون در کابل هستند.

ضیاء بعد از سه سال خاموشی وبلاگش را به راه انداخته است. به نام یمگان

لینک یمگان  : چه لذّتی دارد وطن بغل کردن‌

و نیز همزمان کتابهای شعر آنان نیز منتشر شد.

" بادها خواهران من اند" از محبوبه ابراهیمی  ، "باغهای معلق انگور" از سیدضیاء قاسمی

همینطور چندین کتاب شعر و داستان از شاعران و داستانویسان چاپ شد:

کتاب " من در اثر ماه گرفتگی" اولین مجموعه شعر از " عاصف حسینی" ، معصومه‌ صابري با مجموعه شعر "دو ماه درخسوف"

چاپ دوم مجموعه نامه ای از لاله کوهی از خانم زهرا حسین زاده ، صديقه‌ كاظمي با مجموعه داستان " هذيان‌هاي پراكنده در باد،"آمنه‌ محمدي با "عطر سكوت"، سكينه‌ محمدي با "زني با حرير آبي در طبقه‌ي هفتم"

همینطور کتابهای شعر محمد واعظی، غلامرضا ابراهیمی، حسین حیدربیگی و ...در مرحله چاپ هستند.

 

جمعه

 

روزها ساکت می گذرند. ثانیه ها، ساعت ها، سال ها می گذرند. هیچ آمدن و رفتنشان را نمی بینم. اما دیشب. در آخرین شب، زمان را دیدم. پیرمردی بود کوتاه قد و سیاهچرده و ساکت. به ناگاه از در وارد شد و کنار بسترم نشست. دستم را فشرد.. به ساعتش نگاهی کرد و گفت: تمام شد.