زن به طرف در ميرود. وقتي ميخواهد كيف را از كنار آينه بردارد، كيف ميافتد و سكههاي پول، چند دكمه ، يك دفتر كوچك و چيزهاي ديگر در كف اتاق ميريزد. پسرك از روي صندلي چوبي بلند ميشود. به طرف زن ميآيد. كنارش مينشيند و سكهها را جمع ميكند. نور ضعيف بعد از ظهر كه از شكاف درِ چوبي به داخل آمده، به صورت پسرك ميخورد و روي گونهها و لبهايش پخش ميشود. پسرك با سكهها بازي ميكند. صداي به هم خوردن سكهها بيشتر از صداي به هم خوردن شاخهها به شيشه است. پسرك ميگويد:" فكر ميكنم قبلا اين كار را انجام دادهام " . زن ميگويد: " قبلا اين كار را انجام دادهاي ! يعني چي ؟" پسرك ميگويد:" گاهي فكر ميكنم كاري را قبلا انجام دادهام با اينكه براي اولين بار اتفاق ميافتد" ....
اين تكهايي از يك شعر بود . يك شعر كه شما ميتوانيد ببينيد. يك شعر ديدني، جالب است مگه نه؟ اين شعر را " تاركوفسكي" سروده. يه شاعر روس كه البته بقيه "آقاي كارگردان" صدايش ميزنند ولي من و شما ميدانيم كه او يك شاعر است نه كارگردان. اسم اين شعر Mirror است. ترجمه فارسياش " آينه " است. از شما ميخواهم قبل از آنكه جسدتان را به قبرستان ميبرند، اين شعر (بقيه ميگويند " فيلم" ) را بخوانيد و البته ببينيد. پشيمان نميشويد.
اين هم يه مثلا شعر از خودم كه الهام گرفته شده از همان شعر تاركوفسكي:
زن روسی
ناتاليا
ای زن روسی
با سایه ی عمیق ِپلکت
تو را چنین چشمی باید
تا " ولادیمیری"*
در کوچه های لایعقل ِمسکو
شراب شراب
شعر بنوشد
تو را چنین تاتاری باید
تا " تارکوفسکی"ای
با پیشانی پیشانی
عرق ِگرم
به قهوه ای قناعت کند
ناتاليا
ای زن روسی
عمیقتر نفس بکش
بخار دهانت را در پاکتی بریز
و به " سیبری " پست كن.
* ولاديمير : ولاديمير مايكوفسكي، شاعر روسي
چند روزي را مسافرت بودم. و موجودات شگفتانگيز ديگري را كشف كردم. بعضي ها را فراموش كردهام، از بعضيها تصوير گنگي باقي مانده و بعضيها را اصلا فراموش نميكنم يعني نميتوانم فراموش كنم.
محمد محسن سوري، سعيد ، نيما، پوريا و علي شعرهاي ناتمام اين سفر بودند. و راستي ديشب به " درّ دري" رفتم، و پيش نازنينترين آدم دنيا. ازش خواستم يك فال برايم بگيرد. با صداي گرمش خواند:
صوفي ار باده به اندازه خورد نوشش باد
ورنه انديشه اين كار فراموشش باد
آنكه يك جرعه مي از دست تواند دادن
دست با شاهد مقصود در آغوشش باد
از همه عزيزان و دوستاني كه نظر دادند متشكرم. خجسته باشيد.
	  الیاس علوی هستم. محمّد و رحمت الله نامهای دیگرم هست. کمی شعر میگویم؛ کمی خط خطی میکنم؛ و زیاد میخوابم. مهمترین چیزها در زندهگی آشفتهام، چای سبز با میخک مخصوص، مادرم و دوستانم هستند.