گاهي كه غمگيني
براي پرندهها دست تكان بده
و صورت آب را نوازش كن
آنها كمتر از تو به توجه نياز دارند
اما مهرباني تو را تسكين ميدهد
. ( حسين صابري)ديشب به ديدن يك شاعر يك لاقباتر از خودم رفتم
. " علي عربي" ، خودش دوست دارد " رمائيل" صدايش بزنند. متولد سال اژدها است و به شوخي به او ميگويم كه شبيه اژدها است به خصوص وقتي دود سيگارش را به اتاق كوچكش تزريق ميكند. دود، به همه جا سرك ميكشد و به رگهاي ديوارها نفوذ ميكند، به عكس چهگوارا در گوشه اتاق، به يك عكس رنگ و رورفته از " رضا ضيائي" ، ميز بي در و پيكر، پرده قرمز و پنجره زنگ زده . اتاق علي، اتاق عجيبي است. واقعا حس دارد، زنده است، با آدم حرف ميزند. ديشب غمگين بود. اتاق علي را ميگويم و هر چه برايش شعر خوانديم و فكاهيهاي بيمزه تعريف كرديم،هيچ شاد نشد.علي آدم تنهايياست با خصوصيات خاص خودش كه شايد براي بعضيها عجيب باشد
. خودش ميگويد، خيليها از من ميرنجند ولي هيچكدام نميفهمند كه بايد بعضي چيزها را تحمّل كرد. بعضي چيزها را بايد تحمل كرد. بگذريم.اين بار هم بعد از يك سفر مينويسم
. به اروميه رفته بودم و با كساني از آن ولايت رفيق شدم. سفر شيريني بود چون خندههاي وحيد طلعت و شوخيهاي سيدرضا محمدي. براي اولين بار هواپيما سوار شدم.( بيجنبهتر از من سراغ داريد؟ ) ولي آن طور كه فكر ميكردم كيف نداشت. هيچ فرقي با اتوبوس ندارد، كمي بزرگتر است،همين. اما هيچ جاي ديگر نميتواني ابرها را ببيني كه زير پاهايت،دست در گردن يكديگر انداخته و قدم ميزنند.يك فايدهي ديگر هم داشت و آن يادگرفتن لهجه عربي جنوبي از
" مرتضي حيدري" و " وحيد كياني" بود.و حالا يك شعر از خودم
:
تو را بوسیده ام
و هیچ کس نمیداند
من گونههای تو را سخت بوسیدهام
راز ما را تنها فرشتگان در شب می دانند
فرشتگان کوچک ِدرشب
که آغوش یکدیگر را تنگ چشيدهاند
□
هنگام عشقبازی
دو بال بزرگ روی شانهها میروید
و ما پرنده میشویم
بالا میرویم
از ابرها بالا میرویم
آنجا که افسانه های قدیمی ادامه دارد
و خدایان از بالای کوههای بلند فرمانروائي میکنند
هنگام عشقبازی
ما پرنده میشویم
.
+ نوشته شده در دوشنبه سوم مهر ۱۳۸۵ ساعت 17:26 توسط الیاس
|
الیاس علوی هستم. محمّد و رحمت الله نامهای دیگرم هست. کمی شعر میگویم؛ کمی خط خطی میکنم؛ و زیاد میخوابم. مهمترین چیزها در زندهگی آشفتهام، چای سبز با میخک مخصوص، مادرم و دوستانم هستند.