بختيار
"مي دانم هست. يك جايي هست. اما نمي دانم كجاست"
من در فرارودم
در تهرانم
بلخم
كاشغرم
تو کجایی؟
کجایی تو ؟
من در طیّارهي * مجنونم
و در كنارم مردي است
با بمبي در دل و بمبي در دست
من در زندان زمانم
زندانبان در من
و من در او زندانم
باید تمام دعاها را بر اندام تو مینوشتم
بر موهايت
در گوشت
بر لبت
بر گردنت
بايد تمام دعاها را بر تو مینوشتم
حالا تو کجایي؟
کجایي تو؟
من در ملکوتم
با فرشتگان فاحشه مشغولم
با فاحشهگان فرشته مشغولم
اينجا اتاق انتظار است
قرار است کسی که در اتاق ديگر است
كه در آن اتاق بالاست
بگردد تو را
میان همهی قهوهخانهها
کافی نتها
گورستانها
و زیر پلها
و خانههای سیمانی
و خانههای کاهگلي
و لای کَپَرها
و لای کفن ها
قرار است بگردد تو را
اما دیر کرده است
بختيارم من.

تو كجايي؟
كجايي تو؟
من در حمامم
با آهوان تازه جوان كه در سرم ميدوند
در رختخوابم
با پنج حوری دلتنگ که به اندازه انگشتانم لاغرند
در باغم
با گلهای معطُر رنگین
و شاخههاي شوخ
بختيارم من
اما کیست این صدا ؟
كه : شیر این انار خون توست
عطر این گل، از رجهای پوست توست
و تو پای این درخت چال شدهای
تو پاي همهي درختها چال شدهاي
پای همهي میزها
دیوارها
قرارها
قراردادها
پاي همهي طيّارهها چال شدهاي
تو كجايي؟
كجايي تو؟
من در برهوتم
برهوت در من است
همهي اشياي گم شده
قطارهای دير كرده در من است
منم همهی مسافران نیامده
سربازان بازنگشته
برّه های دریده
بردههای بریده
منم آوازي كه در كوه پيچيده است
و هيچ كس نميداند از كجاست
و هيچ كس نمي داند از كجاست
منم همهی اسبهایی که به گاری بسته شدهاند
و شیهه نمیکشند
آه اسبهاي بيچاره، من تیمارم
تيمارستان در من است
من در همه جایم
و همه جا در من است
امّا تو کجایی؟
کجایی تو ؟

هفدهم سپتامبر دوهزار و نه
* طيّاره: هواپيما
الیاس علوی هستم. محمّد و رحمت الله نامهای دیگرم هست. کمی شعر میگویم؛ کمی خط خطی میکنم؛ و زیاد میخوابم. مهمترین چیزها در زندهگی آشفتهام، چای سبز با میخک مخصوص، مادرم و دوستانم هستند.