ملا محمّد جان

شاید در کوههای هندوکش کشته شده باشی

با موشکی که چشمهایت را هزار بار تکثیر کرد

شاید در راهِ قندهار قنداق‌ها تو را گرفته باشند

و ترانه هایت

که یکی یکی

شهید شدند

شاید" قندوز"

شاید" سالنگ" *

اصلاً شاید زنده باشی

شاید در" گوانتانامو"

دست هایت را بسته باشند

پاها یت را بسته باشند

چشمهایت را بسته باشند

مردی از خیابانهای" کُلن" می‌گذرد **

مردی با شانه های تکیده می‌گذرد

مردی که ترانه ندارد

و "آیَه" ندارد***

شاید توباشی

"آیَه" گفته بود:

" بیابریم به مزار..."

کاش به " مَزار" می‌آمدی

کاش نمی‌آمدی

کاش می‌دانستم

مزارت کجاست؟

" ملا محمّد جان".

 توضيحات

* " قندوز" و"سالنگ" : مناطقی درافغانستان که جنگ های فراوانی درآنها درگرفته بود .

**" کلن ": شهری درآلمان که مهاجران زیادی درآنجا هستند .

***" آیه ": اصطلاحی محلّی به معنای" مادر".

     گاهي خسته هستم و جایی را می گردم تا هزار ساعت بخوابم. هزار ساعت بخوابم، بی آنکه به چیزی بیندیشم. فکر می کنید چنین جایی وجود داشته باشد؟ گاهی خسته ام و حال هيچ كاري را ندارم. نه شانه كردن موهايم،‌ نه پوشيدن پيراهنم، نه تراشيدن ريشم، نه در را باز كردن، بيرون رفتن، سلام كردن به همسايه، لبخند زدن به کودکی شاد، سر كار رفتن، تعظيم به رئيس، كار كردن، به ساعت نگاه كردن، منتظر بودن، به پارك رفتن، به سينما رفتن، درس خواندن،حتي بوئيدن يك گل زعفران، بوسيدن يك گونه‌ي شيرين، و حتي بوسيدن يك لب مست و حتي نوشتن نامه به يك رفیق ...

    گاهي خسته ام و حوصله‌ي هيچ چيزي را ندارم. همينطور دراز مي‌كشم در رختخواب. به راست مي‌غلتم و به هزار خاطره‌ي دور فكر مي‌كنم، به چپ مي‌غلتم و به هزار خاطره  نزديك فکر می کنم. به پشت مي‌خوابم و به سقف نگاه مي‌كنم. همينطور نگاه مي‌كنم. به ترك‌هاي سقف نگاه مي‌كنم و فكر مي‌كنم كه آيا در زمستان از آنجا آب خواهد چكيد؟ آيا تا زمستان سال بعد دوام خواهد آورد؟ آيا ترك سقف را مي‌شود با مقداري سيمان يا گچ گرفت و يا نمي‌شود گرفت؟ شايد سيمان بيفتد و اصلا شايد سيمان نچسبد به سقف. آن وقت چي؟ آن وقت بايد چه كرد؟

     و فكر مي‌كنم، كاش بنّايي بلد بودم. آن وقت به جاي اين همه كتاب و دفتر و مدادي كه دارم، تعداد زيادي طناب و ماله و كاردك و استنبلي و شمشه و قرقره داشتم. آن وقت وقتي نامم را صدا مي‌زدند مي‌گفتند: اوستا الياس، يا اوستا رحمت، يا اوستا علوي. يكي از اينها را مي‌گفتند و من شايد اوستاي ماهري بودم و همه‌ي مهندس‌هاي معروف مرا مي‌شناختند. گاهي سوار ماشين‌هاي مدل بالايشان مي‌شدم و با هم مي‌رفتيم تا ساختمان جديد را ببينيم، شايد وقتي پياده مي‌شدم آنها صندلي را كه من نشسته بودم، با دستمال تميز مي‌كردند، شايد مقداري از گچ لباسم، روي صندلي جا مي‌ماند.

    چقدر به زنم گفته بودم( حتما يك اوستا يك زن هم دارد) كه لباسهايم را مثل آدم بشويد، مثل سگ نشويد و او هم غرغركنان جواب داده بود: "خوب بيچاره، يك ماشين لباسشويي بخر تا اين كهنه پاره‌هات تميزتر شود". و لابد بعدش ادامه مي‌داد:" مگه من كلفت توام، مثل سگ از صبح تا شام كار مي‌كنم، براي توله سگات،‌ زهرمار درست مي‌كنم، مي‌ريزم تو حلقومشون، اون وقت تو...". و همينطور ادامه مي‌داد. واي چقدر حرف مي‌زند اين زن. همه‌اش تقصير اين ترَك روي سقف است. شايد زمستان وقتي برف بباره، روي سرم خراب شود، شايد...

     می دانم چقدر از خواندن این اراجیف خسته شده اید، اما باور کنید همین طور است. احساس مي‌كنم تا ديوانگي فاصله‌ي اندكي دارم. بارها خواب ديده‌ام ديوانه شده‌ام. ديشب يك خواب وحشتناك ديدم. مدادم را كه با مدادتراش، به دقت تيز كرده بودم، شكست. دوباره تيز كردم، دوباره شكست و همين‌طور مدام مي‌شكست و هيچ مداد كوچك نمي‌شد. فكر مي‌كنيد چه حالي داشتم؟ دلم مي‌خواست يك هفت‌تير داشتم يا يك كلاشينكف، مي‌ماندم كنار شقيقه‌ام و خلاص. . .

لحظاتی هست

استخوانهای اشیاء می‌پوسد

و بیهودگی از در و دیوار می‌بارد.

لحظاتی هست

نه آواز گنجشک "حَمَل" *

نه صدائی صمیمی از آن طرف سیم

و نه نگاهِ مادر در قاب

قانعت نمی‌کند

قانعت نمی‌کند زندگی

زندگی قانعت نمی‌کند

و تو به اندکی مرگ احتیاج داری.

 

حمل: ماه اول بهار

سپاس از كساني كه نظر گذاشته‌اند.

(با پوزش از دوستان عزيز، عكس‌هايي را كه قول داده بودم به زودي مي‌فرستم. اگر كسي از حامد، آدرسي دارد، لطفا به من بدهد)